آن روزگار کو که مرا یار یار بود

آن روزگار کو که مرا یار یار بود

من بر کنار از غم و او در کنار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
بدرود دی که کار من امیدوار بود
بدرود دی که کار من امیدوار بود
دایم شمار وصل همی برگرفت دل
دایم شمار وصل همی برگرفت دل
این هجر بی شمار کجا در شمار بود
این هجر بی شمار کجا در شمار بود
با روی چون نگار نگارم هزار شب
با روی چون نگار نگارم هزار شب
کارم ز خرمی و خوشی چون نگار بود
کارم ز خرمی و خوشی چون نگار بود
واکنون هزاربار شبی با دریغ و درد
واکنون هزاربار شبی با دریغ و درد
گویم که یارب آن چه نشاط و چه کار بود
گویم که یارب آن چه نشاط و چه کار بود